ای مردم وقتی که مُردم ومرا درتابوت گذاشتید دستهای مرابازبگذارید تا همه بدانند که آرزوبه دل مُردم وچشمهایم رانیزبازگذارید تا همه بدانند که چشم انتظاربودم وآنگاه تکه یخی همچون صلیب برسرمزارم گذارید تا دراولین طلوع خورشید آب شود تا همه بدانند که دوستی برسرمزارم گریه کرده است وخود نیز به همین خیال آسوده گیرم
آه...
آه...
آه...